با مقادیری صدای بلند و تند (با طعم چآی های بودار صبح) دستور داده شد سینی شیرینی و پتو را در خودروی سازمان بگذارم. مطابق عادت همیشگی ام، برای جلوگیری از اتلاف وقت در زمانی که می بایست بعنوان راننده، ساعت ها در خودروی سازمانی منتظر بنشینم، یکی از کتب درسی ام را زیر سینی شیرینی گرفته که اوقات بطالت به مطالعه بگذرد:
حاج آقا: _کجا؟؟ بیا اینجا ببینم! (با لحن و چهره ای خشن به سمت من می دود!)
_بفرمایید؟
(کتاب را از دستم می کشد.)
_برا من درس میخونی؟ وا کن بینم در این چاه فاضلاب رو زود باش! (اتاقی که محل استقرار بنده است را چاه فاضلاب می نامد)
(کتاب را به داخل اتاق پرت می کند و در را بهم می کوبد.)
با 2 خودروی سازمانی به سمت خانه ی میزبان حرکت کردیم.
درباره این سایت